definición y significado de بچه | sensagent.com


   Publicitad R▼


 » 
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita

Definición y significado de بچه

Sinónimos

   Publicidad ▼

Frases

اطاق بازى بچه • اطاق عروسك بچه • بطرى شير بچه • بچه آهو • بچه آوردن؛ تولید مثل کردن • بچه ای که به فرزند خواندگی پذیرفته شده • بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند • بچه باز • بچه بازى • بچه بازی؛ کار بسیار آسان • بچه بد ذات و شيطان • بچه بي سرپرست • بچه تخس • بچه جن؛ شیطانک • بچه جهت • بچه خوك • بچه خوک • بچه داری • بچه داری کردن • بچه دزد • بچه دزدى كردن • بچه دوقلو • بچه زا • بچه سر راهى • بچه سقا • بچه سه قلو • بچه سياه پوست • بچه شرور و شیطان • بچه شير • بچه شيطان • بچه شیطون • بچه قورباغه • بچه كوچك • بچه مدرسه اي • بچه منظور • بچه ها • بچه هدفى • بچه وزغ • بچه وسيله • بچه پرندگان • بچه چيز • بچه کوچک • بچه گانه • بچه گربه • بچه گرگ • بچه؛ جوانک • بچه؛ کودک • تخت بچه • توله ها؛ بچه ها • توله؛ بچه • تيركمان بچه گانه • جمله ای که بچه ها در جشن هالووین به بزرگتر ها می گویند تا از آنها شکلات یا هدیه بگیرند • خط كش پهن براى زدن بچه • دختر بچه ای که رفتارش مثل پسرهاست • زايمان بچه مرده • ساک مخصوص حمل نوزاد؛ ساک بچه • شيشه شير بچه • كسيكه بچه را خواب ميكند • مثل بچه • مراسم تعميد ونامگذارى بچه • مرگ ناگهانی بچه در خواب • نام گذار بچه • والدینی که سرپرستی بچه ای را به عهده دارند • پرستار بچه • پسر بچه • کالسکه بچه • کهنه بچه • کودک؛ بچه • کیسه برخی حیوانات که بچه خود را در آن پرورش می دهند • گوساله زاییدن؛ بچه زاییدن حیوانات

اختلال رشد بچه • بازیهای بچه‌گانه • بچه (فیلم) • بچه اشتباهی • بچه باز • بچه بازی • بچه جایگزین (فیلم) • بچه زرده • بچه سقا • بچه های آسمان • بچه های خیابان (فیلم) • بچه پریان (فیلم) • بچه‌اژدهاماهیان • بچه‌بازی • بچه‌جیک • بچه‌خواهی • بچه‌زرده • بچه‌قنداق • بچه‌های آسمان • بچه‌های آلپ • بچه‌های ابدی (فیلم) • بچه‌های بی‌سر • بچه‌های بی‌کله • بچه‌های خیابان (فیلم) • بچه‌های محله ما • بچه‌های نیمه‌شب • بچه‌های کله‌شق • بچه‌های کوه آلپ • تولد بچه • رصدخانه صخره بچه‌ها • لویی بچه • ماجراهای بچه های بدشانس • ماجراهای بچه‌های بدشانس • کیهان بچه ها • کیهان بچه‌ها

Diccionario analógico











   Publicidad ▼

 

todas las traducciones de بچه


Contenido de sensagent

  • definiciones
  • sinónimos
  • antónimos
  • enciclopedia

 

6015 visitantes en línea

computado en 0,062s