definición y significado de حق. | sensagent.com


   Publicitad E▼


 » 
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita

Definición y significado de حق.

Definición

definición de حق. (Wikipedia)

   Publicidad ▼

Sinónimos

Ver también

   Publicidad ▼

Frases

اجازه دادن؛ حق دادن • اختیار؛ حق • از حق خود گذشتن • انصاف؛ حق • جبران خدمت /حق./ • جواز حق انحصاری • حق اجاره دادن • حق ارثى • حق ارشدى • حق اشتراك • حق اشتراك پرداخت كردن • حق الامتيازى • حق التالیف • حق الزحمه؛ ورودیه • حق السکوت گرفتن • حق السکوت؛ باج • حق الضرب • حق الوكاله • حق امتیاز گرفتن • حق بازرسى كشتى در درياها • حق بیمه • حق تقدم • حق تکثیر؛ کپی رایت • حق راى دادن • حق راى و شركت در انتخابات • حق راي • حق رای • حق سكنى • حق شناس • حق عبو؛ جاده مجاز برای همگان • حق عبور برای همگان • حق عضویت • حق علف چر • حق مرتع • حق و حقوق کسی را صلب کردن؛ مانع شدن • حق وتو • حق ورود • حق ويژه • حق ويژه ارباب صاحب تيول • حق يا مزد اموزگار • حق چیزی را ادا کردن • حق کسی بودن • حق. - روم و مدنى • حق. - قديم انگليس • حق.- انگليس • حق.- مدنى • حق.-انگليس • حق.‹امر. • حق؛ استحقاق • حكم تفتيش منزل /حق./ • دادگاه استينافى /حق.-انگليس/ • در حق کسی ظلم کردن • رجعى /حق./ • فسخ /حق./ • قبول /حق./ • متعهد /حق./ • متعهدله /حق./ • مدافع حق راي زنان • همانطور كه حق است • وكيل تسخيرى /حق./ • وکیلی که حق حضور در دادگاه و دفاع را دارد

الله‌حق • اهل حق • تاریخ اهل‌حق • جشنواره حق زندگی • حسن حق نگهدار • حسن حق‌نگهدار • حق (ابهام‌زدایی) • حق اختراع • حق الزحمه • حق الزحمه ای • حق الله • حق الناس • حق الیقین • حق امتیاز • حق بر سلامتی • حق تکثیر • حق رأی زنان • حق ریشه • حق شرط • حق قضاوت کنسولی • حق وتو • حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل • حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد • حق وردی • حق-علی-محمد • حق‌الحقایق • حق‌الزحمه‌ای • حق‌الشرب • حق‌الله • حق‌الناس • حق‌وران • حق‌یافته • سلب حق یک رویا • صومعه حق • صومعه‌حق • علي محمد حق شناس • علی‌محمد حق‌شناس • قانون حق تکثیر آمریکا • قوانین حق تکثیر امریکا • مرغ حق • مصطفی حق جو • می‌دانی حق با توست • وزارت حق • کمیته حق تحصیل • گنبد حق

Diccionario analógico


















حق.

مصادره[Hyper.]
















حق. (adj.)


حق. (adj.)

عاقل[Similaire]


حق. (adj.)




حق. (v.)




Wikipedia

حق

از Wikipedia، دانشنامهٔ آزاد

پرش به: ناوبری, جستجو
برای دیگر کاربردها حق (ابهام‌زدایی) را ببینید.


حَقّ (جمع: حقوق) واژه‌ای است که در معانی راست و درست و همچنین در معنی «آن‌چه فرد یا پدیده‌ای سزاواری آن را دارد» به کار می‌رود. حق همچنین در زبان‌های شرقی اصطلاحآً به عنوان یکی از نام‌های خدا به کار می‌رود.

در دین‌های گوناگون واژه حق در معنی آن‌چه پیروان آن دین یا فرقه به عنوان حقیقت مطلق و درستی محض در نظر می‌گیرند استفاده می‌شود، همچنین در اسلام حق از نامهای نیکوی خداوند است.

در دین بودا، به کسانی که از چرخه باززایش رهایی یافته‌اند حق‌یافته (تتاگته) گفته می‌شود.

فهرست مندرجات

واژه‌شناسی

حق
مشتقات
  • حقوق: ۱-جمع حق، ۲-کارمزد ۳-مجموعه قوانین ، قواعد و رسوم لازم الاجرایی که به منظور استقرار نظم در جوامع انسانی وضع یا شناخته شده‌است.
  • مُحِقّ: فرد سزاوار
  • استحقاق: شایستگی سزاواری چیزی را داشتن یا یافتن.
  • مُستَحَق: فردی که شایستگی دریافت حقی را دارد.
  • حقیقت: آن‌چه به راستی وجود دارد یا رخ داده یا می‌دهد.
  • حقایق: جمع حقیقت
  • حقانیّت: بر حق بودن
  • تحقق: به حقیقت پیوستن، به‌راستی رخ دادن
  • احقاق: دست یافتن به حق و حقوق
ترکیبات

حقاً، برحق، ناحق، به‌حق، به‌ناحق، ذیحق، ذوحق، حق‌شناسی، حق‌پو، حق‌یابی، حق‌دار، حق‌پناه، حق‌بین، حق‌دوست، حق‌اندیش، حق‌به‌جانب، حق‌پوشی؛ حق‌تعالی، حق‌جویی، حق‌شکنی، حق‌کشی، حق‌گویی، حق‌گزاری، حق‌گستر، حق‌ناشناسی، حق‌نیوش، حقیقت‌بین، حقیقت‌شناس، حقیقت‌یاب، حقیقت‌طلب، حقوق‌بگیر، آل حق، اهل حق، حجةالحق، حصحص‌الحق، ظهیرالحق ، ظل حق، عبدالحق، لسان‌الحق، مختار حق، مرغ حق، ناصرالحق، ناصر للحق، نامحق، نامستحق.

حق در معنی سزاواری

انواع

  • حق تکثیر: کپی‌رایت
  • حق امتیاز، حق اختراع: (پتنت) حق انحصاری است که در قبال اختراع ثبت شده به مخترع داده می‌شود.
  • حق‌الشرب: حق دریافت مقدار معینی آب است که به کشاورزان فروخته می‌شود.
  • حق ریشه: در حقوق ایران هنگامی که کشاورز ریشه کشت خود را با اجازه مالک در زمین ایجاد کند، ریشه موجود در زمین متعلق به کشاورز است حتی بعداز پایان یافتن عقد مزارعه.
  • حق رأی: داشتن اجازه نظر دادن در انتخابات
  • حق وتو: حق وتو حقی است که در یک نظام رای‌گیری به‌وسیله آن می‌توان نظر مخالف یک یا چند رای‌دهنده، فارغ از نتیجه شمارش آرا، را ملغی کرد.
  • حق‌الیقین:
  • حقیقةالحقایق:
  • حق‌التألیف: پولی که بابت تألیف از سوی ناشر به مؤلف داده می‌شود.
  • حقابه: سهم مشروع و مقرر دهی یا مزرعه‌ای یا باغی یا خانه‌ای یا کسی از آب رود یا چشمه یا قنات در ساعات و به اندازه معلوم.
  • حق‌الارض: حقی که بمالک زمین دهند برای کشت یا چرانیدن مواشی یا مرور و امثال آن.
  • حق‌التدریس، حق‌التعلیم: پاداشی که به آموزگار دهند برای درس گفتن.
  • حق‌الثبت: آنچه به دفترداران و غیره بپردازند برای ثبت قراردادی یا عقدی و جز آن.
  • حق‌المرتع: حقی که چوپانان و چوبداران به صاحبان مراتع و چراگاه‌ها دهند برای چرانیدن دام‌های خویش در آن.
  • حق‌التؤلیه: مستمری که متولی موقوفه‌ای از درآمد آن برداشت می‌کند.
  • حق‌العبور: پولی که برای دریافت اجازه عبور یا ترانزیت کالا از جایی بدهند.
  • حق‌العمل: کارمزد، پولی که بابت فروش کالایی از صاحب کالا دریافت کنند یا بابت انجام سفارشی از سفارش‌دهنده بگیرند.
  • حق‌القدم: پامزد، پولی که برای عیادت و معاینه بیمار به پزشک داده می‌شود.
  • حق‌السکوت: خموشانه، پولی که کسی برای فاش نکردن سری از دیگری بگیرد.
  • حق‌الوکاله: پولی که وکیل دادگستری برای کاری که انجام می‌دهد از موکل خود می‌گیرد.
  • حق‌الله: آیین‌های مذهبی که گفته می‌شود وظایفی است که خدا سفارش کرده‌است، مانند نماز و روزه.
  • حق‌الناس: حقوق مردم، آن‌چه که حق انسان است و باید رعایت شود اعم از جان و مال و ناموس و شرف و آبرو.
  • حقوق بشر
  • حق آب و گل: صاحب امتیاز بودن به دلیل سکونت دیرینه در جایی .
  • حق حساب: رشوع، باج
  • حق‌البوق: ۱-رشوه، انعام ۲-باج.


منابع

بر پایه داده‌هایی از: بلوچ، غلام‌رضا، فرهنگ مصور فارسی، تهران: انتشارات اسرار دانش، چاپ دوم، ۱۳۷۹، ص۴۵۰.

  • لغتنامه دهخدا.
این نوشتار خُرد است. با گسترش آن به ویکی‌پدیا کمک کنید.

 

todas las traducciones de حق.


Contenido de sensagent

  • definiciones
  • sinónimos
  • antónimos
  • enciclopedia

 

5337 visitantes en línea

computado en 0,062s