definición y significado de سخت | sensagent.com


   Publicitad E▼


 » 
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita

Definición y significado de سخت

Sinónimos

   Publicidad ▼

Ver también

Frases

آدم سخت کوش • آهکی؛ سخت • ازمايش سخت • الياف سخت و زبر • امتحان سخت • با سخت گيري • بسیار سخت • بطور هولناک یا سخت • بلند همتی؛ سخت کوشی • به طور انعطاف ناپذیر؛ سخت • تجربه سخت و دردناک • تكان سخت • تكان سخت خوردن • جزئی از جسم سخت که دارای شکل خاصی است؛ کریستال • جسم جامد و سخت • جنگ سخت تن به تن • خارش سخت • خشك شده بوسيله انجماد سخت • خشک و سخت • درد سخت • دست و پا گیر؛ سخت کاربرد • دشوار؛ سخت • دقیق؛ سخت کوش • رده سخت پوستان • زندگی سخت؛ زندگی فلاکت بار • سخت افزار • سخت امیدوار بودن • سخت انتقاد كردن • سخت تصادف کردن • سخت تلاش کردن • سخت جان؛ سرسخت • سخت خواستن؛ چشم طمع داشتن • سخت شدن يا پينه كردن پوست • سخت كار • سخت كردن • سخت مشغول كاري بودن • سخت مقاومت کردن • سخت مورد انتقاد • سخت ناسازگار • سخت و جدي • سخت و مداوم کار کردن • سخت و ناگوار • سخت ومحكم • سخت پوست • سخت پوست شناس • سخت پیکار کردن • سخت کار نکردن • سخت کار کردن • سخت کردن • سخت کوشی • سخت گير • سخت گيرانه • سخت گيردرانضباط خشك • سخت گيرى • سخت گيري • سخت گیر؛ ایرادی • سخت گیر؛ دقیق • سخت؛ تنومند؛ سخت گیر • سخت؛ دشوار • سخت؛ سخت گیر • سخت؛ شدید • سخت؛ طاقت فرسا • سخت؛ پرزحمت • سر سخت • سطح چيزى را سخت كردن • سفت و سخت • شدید؛ سخت • شكست سخت • شكست سخت خوردن • شکست سخت • صدای برهم خوردن دو جسم سخت؛ ترق ترق • صلبيه يا سفيده سخت چشم /تش./ • ضربت سخت • ضربت سخت خوردن يازدن • ضربت سخت زدن • ضربت سخت زننده • طاقت فرسا؛ سخت • فلزى سخت وخاكسترى رنگ • قسمت سخت زمين • كائوچو يا لاستيك سياه و سخت • كار سخت و طاقت فرسا • كوشش سخت • نزاع سخت • پرمخاطره؛ سخت • چيز سخت • کار بدنی سخت انجام دادن • کار سخت و خسته کننده • کله سخت • گرفتگی سخت؛ زور پنجه قوی

آب سخت • آهنربای فریتی سخت • تاریخ سخت‌ افزار رایانه • تاریخ سخت‌افزار رایانه • تاریخچه سخت‌افزار رایانه • دهستان سخت‌سر • دیسک سخت • سخت سر • سخت کام • سخت‌آگنه • سخت‌افزار • سخت‌افزار رایانه • سخت‌دیسک • سخت‌پوستان • سخت‌کام • سی‌سخت • ظهر سخت • علمی-تخیلی سخت • علوم سخت • فهرست سخت‌افزار رایانه • مهندسی سخت‌افزار • وقفه سخت‌افزاری • يكپارچه سازى ديسك سخت • یکپارچه سازى دیسک سخت • یکپارچه‌سازى دیسک سخت

   Publicidad ▼

Diccionario analógico




سخت (adj.)

hard (en)[Similaire]


سخت (adj.)

critical (en)[Similaire]




سخت (adj.)

long (en)[Similaire]



سخت (adj.)

plain (en)[Similaire]




سخت (adj.)

violent (en)[Similaire]




سخت (adj.)

شدید[Similaire]


 

todas las traducciones de سخت


Contenido de sensagent

  • definiciones
  • sinónimos
  • antónimos
  • enciclopedia

 

8220 visitantes en línea

computado en 0,046s