definición y significado de انجام | sensagent.com


   Publicitad E▼


 » 
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita
alemán árabe búlgaro checo chino coreano croata danés eslovaco esloveno español estonio farsi finlandés francés griego hebreo hindù húngaro indonesio inglés islandés italiano japonés letón lituano malgache neerlandés noruego polaco portugués rumano ruso serbio sueco tailandès turco vietnamita

Definición y significado de انجام

Sinónimos

   Publicidad ▼

Ver también

Frases

-آغاز به انجام کاری کردن • آماده انجام كاري شدن • آماده؛ حاضر به انجام کاری • اجرا؛ انجام • از انجام کاری خلاص شدن؛ کسی را از انجام کاری خلاص کردن • از روی عادت انجام دادن • افراط در انجام وظيفه • انجام دادن • انجام دادن؛ ادا کردن • انجام دادن؛ زدن • انجام دادن؛ عمل کردن • انجام رسانى • انجام شده با دست • انجام شده؛ پایان یافته • انجام كارى بيش از حد وظيفه • انجام ندادن؛ از قلم انداختن • انجام نشده؛ به پایان نرسیده • انجام پذير • انجام پذیر؛ شدنی • انجام پذیری • انجام کاری بدون عواقب ناخوشایند • انجام کاری بدون وقفه • انجام گرفتن • انجام؛ اتمام • انجام؛ شادکامی • با اشتیاق انجام دادن • با بخار كاري انجام دادن • با دو دست انجام يافته • با زدن انجام دادن؛ کردن • با موفقیت انجام دادن • با موفقیت انجام دادن؛ نایل شدن به • باز انجام • باعث انجام کاری شدن • بایستی این کار را انجام دهید • بایستی این کار را انجام می دادی • بد انجام دادن • بدترین کا را انجام دادن • بدون علاقه کاری را انجام دادن • برای انجام وظیفه خود را معرفی کردن • برای کسی کاری انجام دادن • بنحو اكمل انجام يافته • به انجام رساندن • به انجام رساندن؛ تمام کردن • به انجام رسیدن • به انجام کاری رای دادن • به زحمت انجام دادن • به زور کاری را انجام دادن • به نتیجه رساندن؛ انجام دادن • به نوبت انجام دادن • به هر قیمتی کاری را انجام دادن • بيش از حد انجام دادن • ترغیب به انجام دادن یا ندادن کاری کردن • تسریع کردن؛ با سرعت انجام دادن • تمام کردن؛ به انجام رساندن • جنون انجام كارهاى بزرگ • خوب انجام شده • خود انجام؛ خود کرد • در حال انجام • در حین انجام کاری • درست انجام ندادن • دزدكي انجام دادن • دل انجام کاری را داشتن • راضی به انجام کاری کردن • زودتر از موعد انجام دادن • سهم خو را به خوبی انجام دادن • سهم خود را انجام دادن • شوخی انجام دادنی • طرق و وسايل انجام چيزى • علاقه نداشتن به انجام کاری • عمل انجام شده • عمل ناشایست انجام دادن • عملیات انجام شده بر روی جاده • فوراً انجام دادن • قصور در انجام امرى • كار تاريخی انجام دادن • كار را تمام و كمال انجام دادن • مطمئن به انجام کاری بودن • مقید کردن؛ متعهد به انجام کاری کردن • ناصحيح انجام دادن • نمایش و غیره انجام دادن • نيك انجام • نیکوکاری؛ انجام وظایف اخلاقی • وادار به انجام کاری کردن • چيزى كه بسرعت انجام شود • کار بدنی سخت انجام دادن • کار خطرناک انجام دادن • کار خلاف یا غیر اخلاقی انجام دادن • کار خود را خوب انجام دادن؛ از عهده چیزی بر آمدن • کاری را به جای کسی انجام دادن؛ نماینده کسی بودن • کاری را طبق چیزی انجام دادن • کامل انجام دادن • کامیاب شدن؛ با موفقیت انجام دادن • کننده کار؛ انجام دهنده

   Publicidad ▼

Diccionario analógico






 

todas las traducciones de انجام


Contenido de sensagent

  • definiciones
  • sinónimos
  • antónimos
  • enciclopedia

 

102737 visitantes en línea

computado en 0,063s